معرفی کتاب یادت نرود که… :
کتاب یادت نرود که… اولین رمان بلند یاسمن خلیلی فرد است که در سال ۱۳۹۱ تکمیل شد اما به دلیل مشکلات موجود و فضای حاکم انتشار آن تا سال ۱۳۹۴ به تعویق افتاد. داستان با بازگشت مرد میانسالی از پاریس به ایران، به نام کیوان کامیاب آغاز می شود. او به سرطان مبتلا شده و هدفش از بازدید ایران، زنده شدن خاطرات و گذشته اش است که دکتر فروغ شکیبا نقش پررنگی در گذشته کیوان داشته چرا که عشق دوران جوانی اش بوده.
متن پشت جلد کتاب :
فروغ به زور خندید. چروک های زیر چشم دوست داشتنی ترش کرده بود. کیوان نگاه کرد به صورت او و چروک های ریز و پلک ها که کمی افتاده تر شده بودند. نگاهش را از او گرفت. فروغ زیبا بود. زیباترین زنی که دیده بود. مثل هنرپیشه ها نبود. جنس زیبایی اش با همه فرق می کرد، انگار فروغ یک جور دیگر زیبا بود. فکر می کرد سال اوج زنانگی یک زن است.
برشی از متن کتاب :
شیشه های ماشین بخار گرفته بودند. برف دامنه ی کوه ها را سفید پوش کرده بود. کیوان به خیابان ها با دقت نگاه میکرد. بعضیها را خوب یادش بود و بعضی ها را اصلاً نمی شناخت. یعنی فروغ کجا زندگی میکرد؟ اصلا ایران بود یا نه؟ از کجا باید می دانست؟… سال ها بود با هیچ کس درباره ی او حرف نزده بود. بارها خواسته بود حالش را از فرامرزی یا خسرو اینها بپرسد اما نتوانسته بود. خودش هم باورش نمی شد که آن همه سال از فروغ بی خبر بوده است. یعنی او هم حال کیوان را از کسی نمی پرسید؟
فرامرزی نیم گاهی به او انداخت و گفت : «خیابان ها را این طور نگاه نکن که خلوتند. فردا صبح باید ببینی چه غلغله ای می شود.» کیوان حرفی نزد. فرامرزی ادامه داد: «ساعت پنج و شش بعد از ظهر را که نگو. انقدر ترافیک شدید می شود که بهتر است ماشینت را بگذاری و خودت در بری.» وارد خیابان ولی عصر شدند. خیابان مورد علاقهاش. خیابان خاطرات.
نقد و بررسیها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.