معرفی کتاب باب اسرار :
کتاب باب اسرار نوشته احمد امید ترجمه عنوان اصلی کتاب bab-l esrar است که توسط ارسلان فصیحی مترجم حرفه ای زبان ترکیه ای به فارسی برگردان و در اختیار علاقه مندان ادبیات ترکیه قرار گرفته است. این کتاب نخستین بار در سال ۲۰۰۸ در ترکیه منتشر و بیش از ۱۰۰۰۰۰۰ نسخه از آن به فروش رفت. استقبال و فروش زیاد در ترکیه، همچنین علاقه وافر فارسی زبانها به داستانهای ترکیه ای از جمله کتاب ملت عشق موجب شد تا این رمان به فارسی ترجمه و در سال ۱۳۹۸ منتشر شود. بن مایه رمان در خصوص دیدار شمس تبریزی و مولانا است و به نوعی شباهت هایی با کتاب ملت عشق دارد. این رمان در ۴۶ فصل تنظیم و ارایه شده است. خرید کتاب باب اسرار احمد امید
خلاصه کتاب باب اسرار :
کتاب پیش رو درباره دیدار و ارتباط عارفانه مولانا و شمس تبریزی است؛ همچنین روایتی که در آن شمس تبریزی به دست حسودان و تنگ نظران کشته میشود؛ جنایتی که ۷۰۰ سال از آن میگذرد. دختر جوانی از شهر لندن به سمت شهر قونیه میرود و در طول مسیر شبحی را بهطور مداوم می بیند که این مشاهده شک و تردیدی بین واقعیت و خیال به وجود میآورد. شبح مورد نظر، شمس تبریزی است. در ادامه داستان، ذات شمس تبریزی در کالبد دختر جوان حلول میکند و… باب اسرار رمانی است معمایی و عرفانی که همین پیوند دیرینه و در عین حال نو معما و عرفان آن را چنان جذاب کرده که از همان نخستین صفحات مخاطب را با خود همراه می کند.
برشی از کتاب را بخوانیم :
- ناگهان چشم هایش برق زد، انگار مسئله را حل کرده بود. «بریم توی کوچه ها. این جا خیلی هم بزرگ نیست، شاید این طوری چشمتون بیفته و یادتون بیاد…»
- بی آنکه فرصت جواب دادن بدهد پیچید به اولین کوچه سمت چپ. همین که آپارتمان زشت سرکوچه را رد کردیم بافت عوض شد. خانه ها دو طبقه خشتی کنار هم ردیف شده بود… با عوض شدن بافت خانه ها انگار زمان هم عوض شده بود و به چند صد سال قبل رفته بودیم. یعنی ممکن بود همان کوچه ای باشد که با پدرم رفته بودیم؟ شاید.
- اما هرچه بیشتر به این کوچه بازمانده از قرن ها قبل نگاه می کردم، اعتمادم به حافظه ام کمتر می شد و نمی توانستم مطمئن شوم چه چیزی را قبلا دیده ام و چه چیزی را ندیده ام. راستش خیلی هم طول نکشید. چند صد متر آن طرف تر ردیف خانه های قشنگ به پایان رسید و به خیابانی کوچک رسیدیم که دو طرفش آپارتمان های جدید ساخته بودند… از کوچه که در می آمدیم مناّن پرسید:
- «نظرتون چیه؟ جایی که قبلا اومده بودین شبیه اینجا بود؟»
- موهایی که را که جلو چشمم افتاده بود با دست کنار زدم و گفتم:
- «درست نمی دونم… اون وقت ها بچه بودم. این جاها لابد خیلی عوض شده…»
- خرید کتاب باب اسرار
نقد و بررسیها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.