درباره کتاب ملت عشق :
همه افرادی که کمی به ادبیات علاقه دارند ، حتما نام مولانا جلال الدین رومی (مولوی) را شنیده اند و کم و بیش با حکایت شمس و مولانا و دلدادگی این دو آشنا هستند. کتاب ملت عشق باز آفرینی تازه این دلدادگی است. داستان کتاب ملت عشق الیف شافاک در دوره معاصر حدود سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ در بوستون امریکا و سالهای ۶۳۵ الی ۶۴۸ در قونیه اتفاق می افتد و الیف شافاک در این رمان، دو روایت موازی و شگفت انگیز را پی گرفته است. یکی معاصر و دیگری در قرن سیزدهم. در سال های اخیر نمونه مشابه این نوع روایت را می توان در آخرین اثر خالد حسینی تحت عنوان « کوه طنین انداخت » یا « پژواک کوهستان » یا مجموعه « سترگ نغمه » مشاهده کرد. خرید کتاب ملت عشق
این دو روایت در کنار هم، پیام جاودانه و بی انتهای عشق در اشعار مولانا را به ذهن متبادر می کنند. -درس هایی که بینشی عمیق به فلسفه ای کهن بر پایه ی یگانگی همه ی انسان ها و ادیان، و حضور بی چون و چرای عشق در تک تک آدمیان به مخاطب خود ارائه می کند. الا با خواندن ادامه ی کتاب، متوجه شباهت داستان مولانا با زندگی خود شده و درمی یابد که عزیز زاهارا، همانند شمس، برای آزادی و رهایی او از رنج های دنیا وارد زندگی اش شده است.
خلاصه داستان ملت عشق :
رمان ملت عشق چند راوی دارد؛ داستان از نگاه دانای کل (سوم شخص) شروع می شود ، با دید اول شخص ادامه پیدا می کند، با دانای کل نیز پایان می یابد. شخص اول داستان در دوارن معاصر زنی آمریکایی به نام اِللا است. اِللا، زنی چهل ساله و درگیر ازدواجی ناموفق است. او به تازگی به ویراستاری کتاب مشغول شده و اولین کار جدی او، مطالعه و تهیه گزارش از کتاب « کفر شیرین »، نوشته عزیز زاهارا است.
اِلا با خواندن رمان ملت عشق، مسحور داستان جستجوی شمس برای یافتن مولانا و نقش او در تبدیل واعظی موفق اما ناخشنود به سالکی متعهد، شاعری با احساس و ترویج دهنده عشق می شود. او تحت تأثیر درسها و قوانین شمس قرار می گیرد. خرید کتاب ملت عشق الیف شافاک
برشی از کتاب ملت عشق :
در زمان های گذشته روسپی ای از راهی می گذشت. چشمش به سگی افتاد. سگ بیچاره آن قدر زیر آفتاب مانده بود که داشت از تشنگی تلف می شد. روسپی در حال کفشش را در آورد، به سر شالی بست و از نزدیک ترین چاه برای سگ آب آورد. بعد هم به راهش ادامه داد. روز بعد به یک صوفی با علم عمیق برخورد. صوفی تا چشمش به زن افتاد، دستش را گرفت و با احترام بوسید. روسپی حیرت کرد، خجالت کشید. آخر کسی در زندگی دستش را نبوسیده بود! وقتی از صوفی سبب را پرسید، صوفی در جواب گفت : « دیروز به آن سگ تشنه صمیمانه شفقت کردی، پروردگار هم همان جا همه گناهانت را عفو کرد. الان از برف هم پاک تری…»
برای خرید نسخه زبان اصلی کتاب روی تصویر زیر کلیک کنید :
نقد و بررسیها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.